جدول جو
جدول جو

معنی بزرگ داشت - جستجوی لغت در جدول جو

بزرگ داشت(لَ)
احترام. تعظیم. تجلیل. اعزاز. تبجیل. تکریم. تفخیم. تعزیز به. حرمت. اعظام. تعظیم به. توقیر. اکرام. (یادداشت بخط دهخدا) : دو بدر صومعۀ من آمدند و من از بهر بزرگداشت ایشان برخاستم و در باز کردم. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و گفت از بزرگداشت خدای تعالی یکی آنست که در بیماری گله نکنی. (کیمیای سعادت). و چنین مرد زود، زود بدست نیامد که دلها و چشمها همه بحشمت و بزرگداشت او آکنده است. (آثارالوزراء). و از بزرگداشت او درویشان را چنان نقل کنند که در مجلس اودرویشان چون امیران بودند. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
بزرگ داشت
تکریم
تصویری از بزرگ داشت
تصویر بزرگ داشت
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزرگداشت
تصویر بزرگداشت
بزرگ داشتن، کسی را گرامی داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ آ لَ فَ)
تعظیم. تفخیم. تجلیل. امجاد. تبجیل. تکریم. تجلیل کردن. اعزاز کردن. تعظیم کردن. احترام کردن. ادب کردن. توقیر.محترم شمردن. اعظام. تعزیز. اکبار. هشم. تهشیم. ترحیب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن) : و ایشان [خرخیزیان] آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزانند. (حدودالعالم)، [غوزیان] طبیبان را بزرگ دارند و هرکه ایشان را ببند نماز برند... (حدود العالم). و اندر خره [بناحیت پارس] یکی آتشکده است که آنرا بزرگ دارند و زیارت کنند... (حدود العالم). و اندر کاریان آتشکده ایست که آنرا بزرگ دارند. (حدود العالم). جو رسته را ملوک عجم بفال سخت بزرگ داشتندی. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ نَ / نِ)
حبه بزرگ. دانه بزرگ: گندمی که لایق آش پختن باشد بزرگ دانه و فربه باشد. (فلاحت نامه). ضروع، انگور سپید بزرگ دانه. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
این ازجملۀ داروهای پارسیان است برای اخلاط. رجوع به ذخیرۀ خوارزمشاهی شود. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزرگ داشتن
تصویر بزرگ داشتن
تعظیم کردن توقیر کردن تکریم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگداشت
تصویر بزرگداشت
احترام، تعظیم، تجلیل، اغظام، اکرام، حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگی داشتن
تصویر بزرگی داشتن
علو همت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگ داشتن
تصویر بزرگ داشتن
((~. تَ))
احترام گذاشتن، تکریم کردن
فرهنگ فارسی معین
محترم شمردن، گرامی داشتن، نکو داشتن احترام گذاشتن، تکریم کردن، معزز داشتن، عزیز داشتن
متضاد: کوچک شمردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعزاز، اعظام، تبجیل، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، گرامی داشت، نکوداشت
متضاد: تحقیر، احترام، حرمت، رعایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد